اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد ؛


تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی ...  
و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم


اگر غرور نبود   ؛  
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛ 
و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمیکردیم


اگر دیوار نبود   ؛ نزدیک تر بودیم ؛  
با اولین خمیازه به خواب میرفتیم  
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمیکردیم



اگر خواب حقیقت داشت   ؛  
همیشه خواب بودیم

 
هیچ رنجی بدون گنج نبود ...
ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند

   
اگر همه ثروت داشتند   ؛  
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پر ستیدند  
و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید ؛ 
تا دیگران از سر جوانمردی ؛  
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند  
اما بی گمان صفا و سادگی میمرد ....  
اگر همه ثروت داشتند


 
اگر مرگ نبود   ؛  
همه کافر بودند ؛  
و زندگی بی ارزشترین کالا بود 
ترس نبود ؛ زیبایی نبود ؛ و خوبی هم شاید
 

اگر عشق نبود   ؛ 
به کدامین بهانه میگریستیم ومیخندیدیم؟  
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟  
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میاوردیم؟  
آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم   ....
به نقل از وبلاگ: محسن تنها