قضیه ی هدیه ی روز مادر
اینجانب با 18 سال سن و نزدیک به 170 سانتی متر قد و ادعای داشتن یک خروار عقل وهوش و ذوق ،هنوز که هنوز است پا از درب خانه آن طرف تر نگذاشته ام به تنهایی ! هر جا رفته م یا سارینا بوده یا مامان !
در هر صورت آن روز ستاره ی بخت این طور رقم زد که تنها برای خرید هدیه ی روز مادر راهی شوم .
ساعت 8 صبح که هنوز خروس هم خواب است ! من منتظر تاکسی بودم .تاکسی آن قدر دیر آمد که به ندای" جانم فدای تاکسی" مترنم شده بودم ،ساعت نزدیک 9 بود!
5و9 دقیقه در اصلی ترین خیابان شهر ارواح گشت می زدم .20و 9 دقیقه خریدم را که شامل یک کیف دستی شیک و مامان پسند و یک سری زینت و از این دست خرت و پرت ها برای گیسوان مادرم بود همراه با کارت پستال به دست گرفته و راهی منزل شدم تا همه ی عالم بدانند این که می گویند" بانوان از خرید سیر نمی شوند " مهمل است.
با پایی خسته و آبله زده راه خانه را در پیش گرفتم . فقر اقتصادی به یمن وجود مبارک مغازه داران گران فروش چنان گریبانم را گرفته بود که پول تاکسی نداشتم و پیاده تمام آن راه را زیر گرمای لعنتی آفتاب صبح گز کردم . پول یک ساندیس خشک و خالی هم نبود؛ اما همه ی راه را به ذوق شادی مادر، شلنگ تخته زنان آمدم ؛ وقتی به خانه رسیدم تازه به یاد آوردم که مادرم به تازگی موها را از بیخ و بن کوتاه کرده اند و آن همه زینت و گل سر زیبا دردی از ایشان دوا نمیکند !!!
روز مادر بر همه ی مادران مبارک! چه مو دار و چه بی مو!