پدر عشق بسوزه که پدر همه رو سوزونده...دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس. بدبختی درس و مدرسه مون کم بود...عاشقم شدیم توی این فصل امتحانی!!! چه شود! بیا و ببین! بوخون اینم:

تو را با غیر می بینم , صدایم در نمی آید

دلم می سوزد و کاری زدستم بر نمی آید

نشستم , باده خوردم , خون گرستم , کنجی افتادم

تحمل می رود , اما , شب غم سر نمی آید

توانم وصف مرگ جور و صد دشوارتر زآن , لیک

چه گویم جور هجرت , چون به گفتن در نمی آید

چه سود از شرح این دیوانگی ها , بی قراری ها

تو مه بی مهری و , حرف منت باور نمی آید

ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور , ای زلف

که این دیوانه گر عاقل شود , دیگر نمی آید

دلم در دوریت خون شد , بیا در اشک چشمم بین

خدا را , از چه رحمت بر من ای کافر , نمی آید؟