کسی به فکر من و دردهای مبهم نیست

هزار زخم در این سینه هست و مرهم نیست

بدون شرم به آیینه پشت خواهم کرد

که چشم آینه ـ حتّی ـ به عشق محرم نیست

ببین به خاطر چشمان تو رها شده ام

به برزخی که برایم کم از جهنّم نیست

ولی گلایه ندارم از این که برزخی ام

که گفته است که در برزخ آب زمزم نیست

همیشه آدم و اندیشه، دیدن حواست

نه اینکه حوا در انتظار آدم نیست

بدون بودن تو طرح باغ پوسیده است

پشت پنجره گلدان غرق گل هم نیست

بمان کنار دلم فرصت زمستان را

که با وجود حضور تو هیچ سردم نیست

نگاه کن به من و خواهش زلال وسپس

به دفتری که در آن عاشقانه ها کم نیست

همیشه شعر مرا عاشقانه زمزمه کن

که عاشقانه تر از شعر من  در عالم نیست

به قدر وسع خودم عشق در دلم دارم

مرا ببخش اگر نان و گل فراهم نیست